عیدی است فتنه زا ز هلال معنبرش
عیدی است فتنه زا ز هلال معنبرش
دل کان هلال دید نشیند برابرش
دل کان هلال دید نشیند برابرش
آری چو فتنه عید کند شیفته شود
آری چو فتنه عید کند شیفته شود
دیوانهٔ هوا ز هلال معنبرش
دیوانهٔ هوا ز هلال معنبرش
من شیفته چو بحر و مسلسل چو ابر از آنک
من شیفته چو بحر و مسلسل چو ابر از آنک
هم عید و هم هلال بدیدم بر اخترش
هم عید و هم هلال بدیدم بر اخترش
ماندم چو کودکان به شب عید بی قرار
ماندم چو کودکان به شب عید بی قرار
تا نعل برنهاد چو هاروت کافرش
تا نعل برنهاد چو هاروت کافرش
مهجور هفت ماهه منم ز آن دو هفته ماه
مهجور هفت ماهه منم ز آن دو هفته ماه
کز نیکویی چو عید عزیز است منظرش
کز نیکویی چو عید عزیز است منظرش
چون ماه چار هفته رسیدم به بوی عید
چون ماه چار هفته رسیدم به بوی عید
تا چار ماه روزه گشایم به شکرش
تا چار ماه روزه گشایم به شکرش
گر صاع سرسه بوسه به عیدی دهد مرا
گر صاع سرسه بوسه به عیدی دهد مرا
ز آن رخ دهد که گندم گون است پیکرش
ز آن رخ دهد که گندم گون است پیکرش
دوشم در آمد از در غم خانه نیم شب
دوشم در آمد از در غم خانه نیم شب
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش
عید مسیح رویش و عود الصلیب زلف
عید مسیح رویش و عود الصلیب زلف
رومی سلب حمایل و زنار دربرش
رومی سلب حمایل و زنار دربرش
دستار در ربوده سران را به باد زلف
دستار در ربوده سران را به باد زلف
شوریده زلف و مقنعهٔ عید بر سرش
شوریده زلف و مقنعهٔ عید بر سرش
برده مهش به مقنعه عیدی و چاه سیم
برده مهش به مقنعه عیدی و چاه سیم
آب چه مقنع و ماه مزورش
آب چه مقنع و ماه مزورش
بر کوس عید آن نکند زخم کان زمان
بر کوس عید آن نکند زخم کان زمان
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش
گیسو چو خوشه بافته وز بهر عید وصل
گیسو چو خوشه بافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش
جان ریختم چو بلبله بر عید جان خویش
جان ریختم چو بلبله بر عید جان خویش
چشمم چو طشت خون ز رقیب جگر خورش
چشمم چو طشت خون ز رقیب جگر خورش
در طشت آب دید توان ماه عید و من
در طشت آب دید توان ماه عید و من
در طشت خون بدیدم ماه منورش
در طشت خون بدیدم ماه منورش
بینی هلال عید به هنگام شام و من
بینی هلال عید به هنگام شام و من
دیدم به صبح نیم هلال سخنورش
دیدم به صبح نیم هلال سخنورش
چون دیدمش که عید سده داشت چون مغان
چون دیدمش که عید سده داشت چون مغان
آتش ز لاله برگ و چلیپا ز عنبرش
آتش ز لاله برگ و چلیپا ز عنبرش
آن آتشی که قبلهٔ زردشت و عید اوست
آن آتشی که قبلهٔ زردشت و عید اوست
می دیدمش ز دور و نرفتم فراترش
می دیدمش ز دور و نرفتم فراترش
در کعبه کرده عید و ز زمزم مزیده آب
در کعبه کرده عید و ز زمزم مزیده آب
چون نیشکر چگونه مزم آتش ترش
چون نیشکر چگونه مزم آتش ترش
بودم در این که خضر درآمد ز راه و گفت
بودم در این که خضر درآمد ز راه و گفت
عید است و نورهان شده ملک سکندرش
عید است و نورهان شده ملک سکندرش
خاقانیا وظیفهٔ عیدی بیار جان
خاقانیا وظیفهٔ عیدی بیار جان
پس پیش کش به حضرت شاه مظفرش
پس پیش کش به حضرت شاه مظفرش
خاقان اکبر آنکه دو عید است در سه بعد
خاقان اکبر آنکه دو عید است در سه بعد
شش روز و پنج وقت ز چار اصل گوهرش
شش روز و پنج وقت ز چار اصل گوهرش
بل شش هزار سال زمان داشت رنگ عید
بل شش هزار سال زمان داشت رنگ عید
تا رنگ یافت گوهر ذات مطهرش
تا رنگ یافت گوهر ذات مطهرش